کد مطلب:303650 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

اعتراف عمر در نامه اش به معاویه
می نویسند [1] كه معاویه از طرف عمر پس از برادرش یزیدبن ابوسفیان والی شام شد دوران خلافت عمر و عثمان حكومت شام را داشت و بیست سال هم خلافت نمود و در زمان عمر و عثمان ابداً زیر بار خلفاء نمی رفت عمر برای این كه قدرت خود را به رخ او بكشد و كینه اموی را نسبت به اهل بیت پیامبر (ص) ابراز نماید (و به او بفهاند كه وقتی ما با سفارش شده های پیامبر آن گونه رفتار كردیم نشاندن فردی مثل شما بر سر جای خود چندان اهمیّتی ندارد) این نامه را به معاویه نوشت:

روز سقیفه من به در خانه علی آمدم قبلاً درباره این موضوع مشورت كرده بودیم كه او را چگونه از خانه بیرون برده و از او بیعت بگیریم فضه آمد پشت در گفتم: برو علی را بگو بیرون بیاید با ابوبكر بیعت كند كه همه مسلمانان جمع شده اند و بیعت كرده اند.

فضه گفت: علی مشغول جمع آوری قرآن است نمی تواند به مسجد بیاید گفتم: این حرفهای زنانه را كنار بگذار و علی را خبر ده كه بیاید با ابوبكر بیعت كند اگر بیرون نیاید او را مجبور بیرون می آوریم ما در این گفتگو بودیم كه فاطمه پشت در آمد و گفت:

ایها الضالّون المكذبون ماذا تقولون؟ و اَیُّ شی ء تریدون؟

ای گمراهان دروغ پرواز چه می گویید؟ شما خدا و رسول را تكذیب كردید اكنون چه می خواهید؟

من گفتم ای فاطمه چرا پسرعمت تو را فرستاده خود پشت پرده حجاب نشسته؟

فاطمه گفت: ای عمر طغیان و سركشی تو باعث شد كه من از جای خود بلند شدم گفتم:

ای فاطمه این حرفهای بیهوده و قصه های زنانه را كنار بگذار برو علی را بگو بیاید با ابوبكر بیعت كند.

فاطمه گفت: لاحب و لاكراهة. تولایق دوستی و دشمنی نیستی

آیا به سبب حزب شیطان «گروه اموی» و لشكر او ما را می ترسانی در حالی كه حزب شیطان متزلزل و پست است.

گفتم ای فاطمه اگر علی از خانه خارج نشود هیزم فراوانی جمع می كنم و آتش می افروزم و این خانه را با اهلش می سوزانم یا آن كه برای بیعت با ابوبكر او را خواهم كشت! در ضمن این گفتگوها تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن تازیانه آزردم سپس به خالدبن ولید گفتم با جمعی بروید هیزم جمع كنید به فاطمه گفتم اكنون این خانه را آتش می زنم فاطمه گفت ای دشمن خدا و رسول و امیرالمؤمنین این بگفت و خواست در را بر هم زند و ببندد و من مانع شدم و به زور وارد خانه شدم او مانع می شد من در را به او فشار دادم دست های او را با تازیانه كه در دست داشتم آزردم كه در را رها كند فاطمه پشت در بود از فشار در و تازیانه صدای ناله و گریه او را شنیدم چنان ناله كرد كه نزدیك بود من هم نرم شوم و از همانجا برگردم.

در این موقع دشمنی با علی را به یاد آوردم كشته های بزرگان عرب را كه به دست او كشته شدند متذكر شدم و فریب جادوی محمد را یاد كردم [2] لگدی سخت با پای خود بر در زدم دختر پیغمبر شكم خود را بر در چسبانیده بود و در را نگهداشته بود تا تمام باز نشود من در را محكم بر او فشردم كه صدای ضجّه و ناله اش بلند شد كه گمان كردم همه مردم شهر خبردار شدند گفت:

یا ابتاه یا رسول الله هكذا یفعل بحبیبتك و ابنتك آه یا فضة خذینی فقد و الله قتل ما فی احشائی من حمل.

ای پدر بزرگوار، ای رسول خدا با حبیبه ات و دخترت اینگونه عمل می كنند آه ای فضه مرا دریاب به خدا قسم آنچه در شكم داشتم كشته شد.

من در خانه را به شدت و جبر گشودم فاطمه را دیدم تكیه بر دیوار كرده و او را درد مخاضی گرفته بر خود می پیچید كه در همان حال فرزندش سقط شد با همان حال روی به من كرد من از شدت غضب چشمم را پرده ای گرفته بود نزدیك او شدم و از روی مقنعه چنان سیلی به او زدم كه گوشواره او بریده شد و خود او نیز بر زمین افتاد. این خلاصه ای بود از نامه ای كه عمر از ظلمی كه به یادگار پیامبر اسلام كرده اعتراف نموده است. اینك ما می گوئیم اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمدوآل محمد. خدایا اول كسی كه به محمد و آل محمد ظلم كرده او را لعنت كن. آمین یارب العالمین.


[1] همان / 406 به نقل از بيت الاحزان محدث قمي و ارشاد ديلمي.

[2] خدايا مراببخش كه عين كلمات جسارت آميز او را نسبت به حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه وآله نوشته ام.